نمیدونم چرا بعد از این همه روز نبودن الان - ساعت دو شب - تصمیم گرفتم که بیام و بنویسم و نمیدونم چرا دوست دارم این مدلی بنویسم ، از اینم مطمئنم که بعدا از اینکه اینارو نوشتم پشیمون خواهم شد ولی اصلا مهم نیست برام ...
الان میتونم به جرات بگم که وابستگی یکی از بدترین احساس های دنیاست ، شایدم بدترینش ، وقتی به یه نفر وابسته میشی بعدش خیلی راحت میتونه خوردت کنه ، میتونه ضایعت کنه ، میتونه نا امیدت کنه ، وقتی به یه نفر وابسته میشی با خودت میگی حاضرم همه چیمو بخاطرش بدم ، حاضرم هر کاری براش بکنم ، با خودت میگی منم براش مهمم ، براش با ارزشم ، بعد یه شب خیلی راحت با دو تا اس ام اس چنان حالتو میگیره که از زندگیت نفرت پیدا میکنی ،
خیلی وقتا با خودم میگم من تو این سنم نباید این چیزارو تجربه کنم ، نباید این مشکلات و این ناراحتی هارو داشته باشم ، ولی بعدش خیلی راحت خودمو خر میکنمو به خودم میگم ارزشش برام خیلی بالاتر از این حرفاست ، برای بودن باهاش حاضرم اینارو تحمل کنم ، ولی وقتی یه شبی مثل امشب این حرفارو بهت میزنه واقعا از خودت بدت میاد ،
امروز میتونست یک روز خیلی خوب باشه ، برای هردومون ، اونو نمیدونم ولی برای من اصلا نبود ، همه چی دست به دست هم داد که اونجوری که میخواستم نشه ،
الان کلی حرف دارم برای نوشتن ، میتونم صد صفحه از خودم و خودش و این زندگی بنویسم ! ولی حوصلشو ندارم ، شاید تا همین قدرشم زیادی نوشتم ...
تماپ ها :
1. کاشکی میشد زمانو نگه داشت ، هرچی بزرگ تر میشم همه چی سخت تر میشه :(
2. این پست میتونه در آینده به عنوان یکی از خنده دار ترین پست هام انتخاب بشه !
3. همه ی اینارو گفتم اما حالا که فکر میکنم میبینم برای جمله ی آخر فقط میتونم بنویسم ''از هرکسی بیشتر دوسش دارم'' ...
میدونی،بدتر از اون اینه که به کسی وابسته باشی و اون ندونه، تازه تو بدونی که اگرم بدونه براش مهم نیست! اون موقع هر لحطه خورد میشی !
GMT
اینو گذاشتم که برگردی عقبو ببینی مشکل کجا بوده !
در پایان، "این نیز بگذرد..."
آخر عاقبت دوستی های خیابونی همینه دیگه !!
وابستگی
علاقه
دوست داشتن
من که از همش بیزارم
ببخشید وبلاگو اشتباهی زدم
اعصابم از شنیدن وابستگیو علاقه خورد شد
آبجی راحت باش هرجا خواستی وب منو بزار مشکلی نیست
اوووووم
نمیدونم چی بگم
فقط اینو میتونم بگم : ( به امید فردایی بهتر )
قرارمون فردا هفت سنگ
بیا happen تولده